از مژگان شعبانی
خواب دیدم دوباره باهم رفتیم شمال. عین اون دفعه. وسط جنگل و درخت و سبزه. عطر چوب و بوی خیسی. وسط صدای پرندهها و سکوت؛ و بادی که میافتاد لای برگها. تو من رو نشوندی روی یک صندلی و خودت مثل یک درخت پشت سرم ایستادی. روسریم رو باز کردی؛ و بعد یهو گیس بافتهام […]