از احمدرضا احمدوند
امنیت. بیخوفی. این روزها سَروَر بارها این جمله را تکرار میکند «برو در خیابانها، آرام میشوی.» رفتهام. ناآرامتر از قبل است؛ اصلا جای من نیست، آرام نمیشوم. تقدسِ واژهی امنیت شکستهشده است، وقتی همیشه خوف دارم. خوف از آرزو شدن نفس. نفسم. به سرور میگویم: «این روزها هرگز آرام نمیشویم، میمیریم، از خوف.»