جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

30 نتیجه جستجو برای: مژگان شعبانی

1

از مژگان شعبانی

خواب دیدم دوباره باهم رفتیم شمال. عین اون‌ دفعه. وسط جنگل و درخت و سبزه. عطر چوب و بوی خیسی. وسط صدای پرنده‌ها و سکوت؛ و بادی که می‌افتاد لای برگ‌ها. تو من رو نشوندی روی یک صندلی و خودت مثل یک درخت پشت سرم ایستادی. روسری‌م رو باز کردی؛ و بعد یهو گیس بافته‌ام […]

2

از مژگان شعبانی

«صبر، به امید وقوع یک معجزه» این عمل در ذاتش ریشه‌ای عمیقا مذهبی دارد.‌ اما انسان، به امید رهایی، طی هزاران سال، آن‌قدر‌ صبور بودن را تکرار کرد که برایش به عادتی جدانشدنی بدل شد و او ناتوان از ترک عادت‌هایش، دیگر برای همه‌چیزِ زندگی صبر کرد، حتی برای خود زیستن. ما حتی برای آنچه […]

3

از مژگان شعبانی

«بزرگ شدی می‌خواهی چه‌کاره بشوی؟»   این سوال درست زمانی در زندگی من مطرح شد که من برای همه‌چیز تنها دو انتخاب داشتم؛ نارنگی یا پرتقال؟ زرد یا سیاه؟ کیم یا لیوانی؟ موزی یا توت‌فرنگی؟ و در نهایت دکتر یا مهندس؟!   نسل من نسلِ انتخاب‌های محدود است. نسلی که برای نوشیدن یک جرعه کوکاکولای […]

4

از مژگان شعبانی

زن داخل فنجان را نگاه کرد و گفت: «جدایی داری و سفر.» آن‌موقع نه از چمدان خبر داشت، نه از بلیطِ توی جیب کتِ مرد؛ حتی نمی‌دانست که این آخرین قرارشان است. وقتی فنجان را شست یک لکه‌ی کوچک قهوه روی لبه‌اش جا ماند. نقشی شبیه به یک تکه ابر. درست شبیه به همان ابری […]

5

از مژگان شعبانی

همیشه با خودم فکر می‌کردم که کدامیک زودتر فراموش خواهد کرد؛ آن کسی که دیگری را ترک کرده است، یا آن که ترک شده؟! برای من که فرقی نداشت. من هیچ‌کدامتان را فراموش نکردم؛ نه تو را که به‌خاطر او ترکت کردم و نه او را، که حالا سال‌هاست من را ترک کرده است.

6

از مژگان شعبانی

وقتی از در خانه‌ی مشترکمان رد شدم هیچ خاطره‌ی خوبی به یادم نیامد. هیچ احساس خاصی نداشتم. حتی از اینکه دیگر آن کلید قدیمی در کیفم نیست خوشحال شدم. مردی از پنجره‌ی خانه به من خیره شده بود. یک غریبه؛ آنقدر غریبه که حتی می‌توانست خودِ تو باشد.

7

از مژگان شعبانی

همیشه با خودم فکر می‌کردم که کدامیک زودتر فراموش خواهد کرد؛ آن کسی که دیگری را ترک کرده است، یا آن که ترک شده؟! برای من که فرقی نداشت. من هیچ‌کدامتان را فراموش نکردم؛ نه تو را که به‌خاطر او ترکت کردم و نه او را، که حالا سال‌هاست من را ترک کرده است.

8

از مژگان شعبانی

وقتی تلویزیون آمار فوت‌شده‌های امروز را اعلام کرد، خبر مرگِ آقاجون بین یکصد و چند مرگ دیگر، گم شد. مهم نیست که او اول لیست خوابیده یا آخرش. مهم این است که خودش همیشه دوست داشت توی مهمانی‌ها، وسط مجلس بنشیند. گل بگوید و گل بشنود و هربار آخر شب، خاطره‌ی آن روزی را تعریف […]

9

از مژگان شعبانی

عزیز دوست داشت که همیشه دورش شلوغ باشد. دوست داشت همگی هرسال، عید را آنجا باشیم. بهار که آمد، عزیز رفت. نه تب داشت، نه نفس‌تنگی؛ حتی سرفه هم نکرد. فقط عمر گرانش تمام شده بود. هیچ‌کس سر خاک نرفت. نه مسجد گرفتیم، نه به مردم نهار دادیم. عزیز تنها مُرد و ما تنها گریه […]