از مژگان شعبانی

وقتی از در خانه‌ی مشترکمان رد شدم هیچ خاطره‌ی خوبی به یادم نیامد. هیچ احساس خاصی نداشتم. حتی از اینکه دیگر آن کلید قدیمی در کیفم نیست خوشحال شدم. مردی از پنجره‌ی خانه به من خیره شده بود. یک غریبه؛ آنقدر غریبه که حتی می‌توانست خودِ تو باشد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید