از حمید شهیری

تمام وجودش به لرزه در آمده بود. انگشت نشانه‌ی او انگار یخ زده بود. نمی‌توانست ماشه را بچکاند. از دستور تمرد کرد. ظهر همان روز دادگاهی شد و  فردای آن روز  پیش از طلوع آفتاب تیرباران؛ آن روز دست هیچ‌کس نلرزید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید