از سارا رحمانی نهوجی
روی تخت نشسته بود.آخرین تکه از لباسش را داخل چمدان گذاشت و درش را بست. از جلوی آشپزخانه رد شد. بوی قرمهسبزی فضای خانه را پر کرده بود؛ اما اصلا اشتها نداشت. چادرش را سر کرد. چمدان را برداشت. دستش که به دستگیرهی در رسید، سوتِ کتری بلند شد. وقتی برگشت تا زیر آن را خاموش کند، چشمش به قاب عکس چهارنفرهشان افتاد. چمدانش را روی تخت گذاشت.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.