از حمید شهیری

قاب خیالم را می‌برم
بر دیوار دلتنگی الصاق کنم
دلم پاک می‌جوشد
مثال سیر و سرکه
پرچمی فروافتاده‌ام
در برزخ زمان
و خمیده شده‌ام، از کرنش.

استکان‌های ملّای هیئت را شسته‌ام
چه بویی می‌دهد طمع گس چای شاه
من مرده‌ام از خیال شوم انتقام
بگذار بگذریم از ورق پاره‌ای پوچ
که مرگ سهراب را از قبل سروده بود
من می‌خواهم مثل سالیان دراز بخوابم
ستاره‌ای چشمک نمی‌زند

برف نمی‌بارد
از فریب آغشته به امرِ حی علی الفلاح
و نهی شده‌ام از خیر العمل
من به پژواک تورات
به ودا
به انجیل
به تن تب‌دار کودکی خفته به گور
به فریادهای مصلا می‌مانم
که هنوز رنگ مرگ می‌زند بر دنیا
تو برو ما خواهیم مرد
تو نمان
صورت خدا زخمی شده است
تو نبار
تو نبار

من از شوکران سکوت گذشته‌ام
در هیاهوی زمانِ بی‌خرج و مواجبی
ناقوس مرگ برایم می‌نوازد
طبل‌های تو خالی
هوای ذهن را پر کرده است
بکوبید بکوبید
اساطیر بر بالای بلندی زمین
پاانداز خدایانِ شوم شده‌اند
نطفه‌هایشان پر از اوراد سیاهی است
اسفنددان‌هایشان، خیسیِ شهوت را خشک می‌کند
و
مدام در هوا، سفیر مادیان‌های سیاه چشم غبار می‌پراکند
خالی‌ام، خالی
دیگر داغ درفشی بر تنم نیست
که همه جان و تن، داغ است
بگذار امی باشم امی

بگذار خدایانم در سریر خویش
در فراسوی زمان آسوده باشند
بگذار روسپیان بهشت غرق در بوسه باشند
بگذار سیاووش در خون غلطیده باشد
بگذار سودابه ز آتش گذشته باشد
بگذار تازیان بیایند
بگذار پرچم‌های بت‌ها استوار
بگذار در خون غلطیده باشم
نه سوگندی بر قلم است
نه جسمی کلمه
هجوم وهم
هجوم پهلوانان ریش‌دار
هجوم واژه
هجوم خاکستری
بال راست جبرئیل هم زخمی شده است
می‌خواهم امی باشم
امی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید