از حمید شهیری
وقتی میرفتم تازه بولدوزرها به جان خانهی پیرمرد افتاده بودند. وقتی برگشتم بهجای آن خانه حیاطدار، بهجای آن حوض کاشیکاریشده، برجی روبهروی آپارتمان ما سبز شده بود. باران میآمد و دلم بدجوری گرفته بود. دیگر نمیتوانستم کوههای پر از برف را ببینم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.