از احمدرضا احمدوندبهمن 17, 1398/در داستانک/توسط nasknashrروزی یک ساعت، نور از دریچهی بالای سرم بر من میتابید. همین هم غنیمت بود. گرم میشدم، اما به تیغ گیوتین که فکر میکردم، دوباره تمام وجودم یخ میزد. https://naskpub.ir/wp-content/uploads/2020/02/nask-logo-png-300x138.png 0 0 nasknashr https://naskpub.ir/wp-content/uploads/2020/02/nask-logo-png-300x138.png nasknashr2020-02-06 14:51:452020-02-06 14:53:34از احمدرضا احمدوند
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.