شهر پر شده بود از حفرههای که ته آنها معلوم نبود. مردم هر روز سرشان را داخل این حفرهها میکردند تا انتهای آنها را پیدا کنند. شهردار بیوقفه دیوارهای شهر را جلوتر میکشید. دیگر از آن شهر بزرگ خبری نبود و قلمروی شهر با چشم قابل رویت بود و مدام حفرهها پشت دیوارها از نظر […]
پشت چراغقرمز هر چقدر پسرک دستفروش التماسش کرد تا یک فال گردو بخرد به او توجهای نکرد. داغی هوا و التماسهای پسرک از خود بیخودش کرده بود. بیتوجه به ثانیهشمارِ چراغقرمز از تقاطع رد شد. از گردو متنفر بود. پدرش برای چیدن گردو از درخت افتاده بود. سالها پیش او از پدرش خواسته بود گردو […]
همیشه با خودم فکر میکردم که کدامیک زودتر فراموش خواهد کرد؛ آن کسی که دیگری را ترک کرده است، یا آن که ترک شده؟! برای من که فرقی نداشت. من هیچکدامتان را فراموش نکردم؛ نه تو را که بهخاطر او ترکت کردم و نه او را، که حالا سالهاست من را ترک کرده است.
از حمید شهیری
/در داستانک/توسط nasknashrشهر پر شده بود از حفرههای که ته آنها معلوم نبود. مردم هر روز سرشان را داخل این حفرهها میکردند تا انتهای آنها را پیدا کنند. شهردار بیوقفه دیوارهای شهر را جلوتر میکشید. دیگر از آن شهر بزرگ خبری نبود و قلمروی شهر با چشم قابل رویت بود و مدام حفرهها پشت دیوارها از نظر […]
از حمید شهیری
/در داستانک/توسط nasknashrپشت چراغقرمز هر چقدر پسرک دستفروش التماسش کرد تا یک فال گردو بخرد به او توجهای نکرد. داغی هوا و التماسهای پسرک از خود بیخودش کرده بود. بیتوجه به ثانیهشمارِ چراغقرمز از تقاطع رد شد. از گردو متنفر بود. پدرش برای چیدن گردو از درخت افتاده بود. سالها پیش او از پدرش خواسته بود گردو […]
از مژگان شعبانی
/در داستانک/توسط nasknashrهمیشه با خودم فکر میکردم که کدامیک زودتر فراموش خواهد کرد؛ آن کسی که دیگری را ترک کرده است، یا آن که ترک شده؟! برای من که فرقی نداشت. من هیچکدامتان را فراموش نکردم؛ نه تو را که بهخاطر او ترکت کردم و نه او را، که حالا سالهاست من را ترک کرده است.