روی تخت نشسته بود.آخرین تکه از لباسش را داخل چمدان گذاشت و درش را بست. از جلوی آشپزخانه رد شد. بوی قرمهسبزی فضای خانه را پر کرده بود؛ اما اصلا اشتها نداشت. چادرش را سر کرد. چمدان را برداشت. دستش که به دستگیرهی در رسید، سوتِ کتری بلند شد. وقتی برگشت تا زیر آن را […]
قاب خیالم را میبرم بر دیوار دلتنگی الصاق کنم دلم پاک میجوشد مثال سیر و سرکه پرچمی فروافتادهام در برزخ زمان و خمیده شدهام، از کرنش. استکانهای ملّای هیئت را شستهام چه بویی میدهد طمع گس چای شاه من مردهام از خیال شوم انتقام بگذار بگذریم از ورق پارهای پوچ که مرگ سهراب را از […]
زن داخل فنجان را نگاه کرد و گفت: «جدایی داری و سفر.» آنموقع نه از چمدان خبر داشت، نه از بلیطِ توی جیب کتِ مرد؛ حتی نمیدانست که این آخرین قرارشان است. وقتی فنجان را شست یک لکهی کوچک قهوه روی لبهاش جا ماند. نقشی شبیه به یک تکه ابر. درست شبیه به همان ابری […]
از سارا رحمانی نهوجی
/در داستانک/توسط nasknashrروی تخت نشسته بود.آخرین تکه از لباسش را داخل چمدان گذاشت و درش را بست. از جلوی آشپزخانه رد شد. بوی قرمهسبزی فضای خانه را پر کرده بود؛ اما اصلا اشتها نداشت. چادرش را سر کرد. چمدان را برداشت. دستش که به دستگیرهی در رسید، سوتِ کتری بلند شد. وقتی برگشت تا زیر آن را […]
از حمید شهیری
/در داستانک/توسط nasknashrقاب خیالم را میبرم بر دیوار دلتنگی الصاق کنم دلم پاک میجوشد مثال سیر و سرکه پرچمی فروافتادهام در برزخ زمان و خمیده شدهام، از کرنش. استکانهای ملّای هیئت را شستهام چه بویی میدهد طمع گس چای شاه من مردهام از خیال شوم انتقام بگذار بگذریم از ورق پارهای پوچ که مرگ سهراب را از […]
از مژگان شعبانی
/در داستانک/توسط nasknashrزن داخل فنجان را نگاه کرد و گفت: «جدایی داری و سفر.» آنموقع نه از چمدان خبر داشت، نه از بلیطِ توی جیب کتِ مرد؛ حتی نمیدانست که این آخرین قرارشان است. وقتی فنجان را شست یک لکهی کوچک قهوه روی لبهاش جا ماند. نقشی شبیه به یک تکه ابر. درست شبیه به همان ابری […]